سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از خدا بترس هر چند ترسى اندک بود ، و میان خود و خدا پرده‏اى بنه هر چند تنک بود . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 100 بهمن 13 , ساعت 7:32 عصر

 

کارنامه حیات سیاسی اجتماعی مهدی بازرگان

حیات سیاسی و اجتماعی مهدی بازرگان ابعاد پیدا و پنهانی دارد. کارنامه سیاسی اجتماعی او را می‌توان در سه بخش روشنفکر مذهبی، سیاستمدار و نخست‌وزیر بررسی کرد. در عرصه اندیشه، او تحت‌تأثیر علوم تجربی غرب بود و اعتقاد داشت با تکیه بر علوم تجربی غرب می‌توان به جایی رسید که پیامبران به آنجا رسیدند. در عرصه سیاست، او ابتدا مخالف فعالیت‌های سیاسی بود اما از دهه 30 وارد امور سیاسی شد. با این وجود در نگاه سیاسی بازرگان جهاد و مبارزه جایی نداشت و او با مبارزه با رژیم پهلوی هرگز موافق نبود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با قرار گرفتن بازرگان در راس دولت موقت، تعارض‌های وی با نظام، انقلاب و امام خمینی آشکار شد تا اینکه بعد از تسخیر لانه جاسوسی، بازرگان مجبور به استعفا شد. بعد از سقوط دولت موقت، تعارض‌های بازرگان با نظام و انقلاب بیش از پیش نمایان شد. به طوری که او در کتاب "بازیابی ارزش‌ها" نوشت: «من از ابتدا با آیت‌الله خمینی اختلاف نظر داشتم.» این همان تعارضی است که در اندیشه بازرگان وجود داشت اما قبلاً موقعیت بروز پیدا نکرده بود.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ قاسم تبریزی، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر، طی یادداشتی که به صورت اختصاصی در اختیار "پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی" قرار داده به بررسی کارنامه سیاسی اجتماعی مهدی بازرگان پرداخته است. او شخصیت بازرگان را در سه بخش روشنفکر مذهبی، سیاستمدار و رهبر یک حزب و نخست‌وزیر بررسی کرده است.

مشروح یادداشت قاسم تبریزی را در زیر می‌خوانید؛

اگرچه تولد مهدی بازرگان بعد از مشروطه یعنی در 1286 بود ولی او را باید به عنوان فردی که دوران شکل‌گیری انقلاب مشروطه، دوران رضاخان، دهه 20، 30 و 40 تا انقلاب اسلامی و دوران انقلاب اسلامی را تجربه کرده، مطرح کرد.

مهدی بازرگان در عرصه جامعه ما به عنوان یک روشنفکر مذهبی مطرح است؛ در ذهن برخی به عنوان نماد یک مسلمان و در‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عرصه علمی، یک استاد دانشگاه است؛ در عرصه سیاسی به عنوان یک سیاست‌مدار و رهبر یک حزب به نام نهضت آزادی است و در دوران انقلاب عضو شورای انقلاب و نخست‌وزیر است.

لذا ما می‌توانیم به سه عنوان روشنفکر مذهبی، سیاستمدار و نخست‌وزیر انقلاب از او نام ببریم.

بازرگان به عنوان یک روشنفکر مذهبی

به طوری کلی جریان روشنفکری را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

جریان اول) جریان چپ که عمدتا معتقد به مارکسسیست، ماتریالیست و گاهی سوسیالیست بود. این جریان از اندکی قبل از انقلاب مشرطه آغاز شد و تا بعد از انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرد. این جریان ضد دین بود.

جریان دوم) جریان روشنفکری غربگرا، غرب‌پذیر و غرب‌زده بود و روشنفکران مقلد به اصطلاح "مدینه فاضله" را پاریس، لندن، برلین و... می‌دانستند که بعد از جنگ جهانی دوم عموما به آمریکا یا واشنگتن و نیویورک منتقل شد. در شکل فرهنگی عمدتا کسانی که به ترجمه مطلق آثار غرب می‌پرداختند بودند.

جریان سوم) جریان مذهبی غربگرایی بود که افراد متدین در آن حضور داشتند. آنها مسلمان و اهل نماز و عبادت بودند اما اعتقاد داشتند باید از فرهنگ غرب استفاده کنیم. اینان به دنبال بررسی، نقد، تحلیل، رد یا احیانا قبول بعضی از آموزه‌های غرب بودند.

مهندس مهدی بازرگان در گروه سوم قرار داشت. او که تحت‌تأثیر علوم تجربی غرب قرار گرفته بود با این نظریه خطا اعلام کرد که ما با تکیه بر علوم تجربی غرب می‌توانیم به جایی که پیامبران رسیده‌اند ‌برسیم؛ یا انسان با پای علم می‌تواند به آنجا برسد که پیامبران از زبان وحی مطرح کردند. این نظریه را او در کتاب راه طی شده ارائه کرد که توسط شهید مطهری نقد شد.

او کتابی به اسم پراگماتیسم دارد که در آن "اصالت عمل" را مطرح می‌کند. کما اینکه افکارش در تأسیس سازمان مجاهدین خلق (منافقین) نقش اساسی داشت و هنگامی که حنیف‌نژاد می‌خواست کتاب شناخت را تدوین کند، اصل را بر کتاب راه طی شده و ذره بی انتهای بازرگان گذاشت.

در مورد پراگماتیسم باید گفت، پراگماتیسم را ویلیام جیمز متفکر تعلیم و تربیت آمریکایی ابداع کرد. در اسلام به تنهایی اصالت عمل نداریم بلکه ابتدا شخص باید مومن به خدا و معارف و وحیالهی باشد و دوم عمل صالح می‌خواهد. در اسلام هر عملی مورد قبول نیست بلکه در عمل تکیه بر حق است؛ یعنی عمل باید در راه خدا، برای خدا و در مسیر خدا باشد. اما وقتی مهندس بازرگان بحث عمل‌گرایی را مطرح کرد، حاصل نگاه او به غرب بود نه اسلام.

بازرگان در دوران دبیرستان در مدرسه سلطانی تحصیل می‌کرد. در آن‌جا میرزا ابوالحسن‌خان فروغی، برادر محمدعلی فروغی از اعضای لژ بیداری، تفسیر قرآن می‌گفت. تقسیر فروغی تفسیر مادی و ماتریالیستی بود. یعنی او هم نگاهش به غرب بود و اصل را علوم و فرهنگ غرب قرار می‌داد و قرآن را با آن تفسیر می‌کرد.

این ‌ره‌آورد را ما در کارهای مهدی بازرگان هم می‌بینیم. به‌طور کلی اگر جامعه ما بخواهد اسلام‌‌شناسی، دین‌‌شناسی و قرآن‌شناسی را از منظر مهندس بازرگان تحلیل کند به خطا و کجراهه می‌رود کما اینکه سازمان مجاهدین خلق به بی‌راهه رفت. (اگرچه سازمان معضلاتی دیگری هم در درون خود داشت) اگر امروز نسلی آن راه را برود از اسلام فاصله بیشتری می‌گیرید و حتی به خداشناسی و خداپرستی هم نخواهد رسید.

دکتر عباس شیبانی در سال‌های 60-‌61 که مهندس بازرگان مطالب نادرست و اشتباه‌آمیز می‌نوشت و به جامعه منفی نگاه می‌کرد به او یادآوری کرد: "اگر یادت باشد وقتی جوانی ریش داشت می‌گفتند او را جذبش کنید. حالا که جامعه به اسلام رو آورده است شما چرا غفلت می‌کنید و به این راه می‌روید؟"

بازرگان به عنوان یک سیاست‌مدار

اگر بخواهیم چهره مهدی بازرگان را در عرصه سیاسی ترسیم کنیم باید بگوییم او بین سال‌های 1320 تا 1330 مخالف دخالت در سیاست بود. او حتی جزوه‌ای دارد که در آن جوانان را از ورود به سیاست منع می‌کند.

منع جوانان از ورود به سیاست را می‌توان دو جور تعبیر کرد: یک تعبیر باز آموزه‌های غرب است؛ یک تعبیر هم این است که بازرگان در برابر جریان حزب توده منفعل بود و نگران بود که هر کس به عرصه سیاست وارد شود به طرف حزب توده کشیده خواهد شد.

از سال 1320 تا 30 از بازرگان سخنان سیاسی نمی‌بینید. در این دوران بازرگان معمولا در حال قلم زدن است. تا اینکه او از سال 1330 که به عنوان رئیس هیئت‌مدیره شرکت نفت از طرف دکتر مصدق منصوب می‌شود وارد عرصه سیاسی می‌شود. او در این دوران وارد جبهه ملی می‌شود.

در جبهه ملی، هم افراد متدین و مومنی مثل آیت‌الله سیدباقر جلالی، حاج سیدجوادی، آیت‌الله سیدحسن انگجی، آیت‌الله سیدمحمدعلی انگجی، آیت‌الله کاشانی و... حضور دارند و هم اشخاص ضددین و ضدخدا مثل شاپور بختیار یا افراد لائیکی مثل دکتر کریم سنجابی که اصلا اعتقادی به دین ندارند، یا غلامحسین صدیقی که اصلا ضددین و ضدروحانیت بود. مهندس بازرگان بیشتر با گروه دوم کار می‌کند. معلوم می‌شود که دین در اندیشه بازرگان، دین شخصی است.

بعد از کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد 1332، نهضت مقاومت ملی تشکیل می‌شود. باز هم بازرگان در کنار افرادی مثل شاپور بختیار قرار می‌گیرد که ضددین است و خودش هم در خاطراتش در دانشگاه هاروارد به این مسئله اشاره می‌‌‌‌کند که من از اول دین را قبول نداشتم. بازرگان با این افراد کار می‌کند و هیچ مشکلی هم با آنها ندارد. حتی یک مورد انتقاد از بازرگان نسبت به مجموعه افرادی که در نهضت مقاومت ملی بودند دیده نمی‌شود.

در این ‌دوران بازرگان مدت کوتاهی دستگیر و بعد آزاد می‌شود. در سال 1336 انجمن اسلامی مهندسین را با معین‌فر و طاهری قزوینی و عده‌ای دیگر تشکیل می‌دهد که به موازاتش انجمن اسلامی پزشکی هم تشکیل می‌شود. این‌ها محافل مذهبی هستند و هیچ ربطی به جبهه ملی ندارد، اگر چه برخی از اعضای آن گرایش‌هایی به جبهه ملی داشتند.

سال دوم، جبهه ملی به رهبری اللهیار صالح تشکیل می‌شود و بازرگان به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی درمی‌آید. باز هم افراد ضد مذهب و کمونیست‌ و مارکسیست‌ و... در این جبهه حضور دارند. حال جای سوال است که چگونه یک نفر می‌تواند مذهبی باشد و با این افراد همکاری کند؟

بعد از این، موضوع تاسیس نهضت آزادی مطرح می‌شود. درواقع تا سال 40 بازرگان هیچ مشکلی با جبهه ملی ندارد. در شورا هم اعضا هیچ‌گونه ارتباطی با دین ندارند. در اردیبهشت سال 1340 انشعاب می‌کند و نهضت آزادی را تشکیل می‌هد.

بازرگان در صحبت افتتاحیه، اعلام می‌کند که «ما مسلمان، ایرانی و مصدقی هستیم و در چارچوب قانون اساسی مشروطه حرکت می‌کنیم؛ نهضت آزادی در برابر جبهه ملی نیست بلکه یکی از ارکان و تشکیلات حاشیه جبهه ملی است.»

در سال 1342 بازرگان، سحابی و آیت‌الله طالقانی و بعضی از اعضای نهضت آزادی دستگیر و در سال 46 آزاد می‌شوند. از این زمان تا سال 56 جز دو یا سه کتابی که توسط مهندس بازرگان منتشر می‌شود، فعالیت خاصی از او نمی‌بینیم.

در این برهه او هیچ‌گونه فعالیتی ندارد. در این زمان اگرچه ساواک بر جامعه مسلط است و اجازه فعالیت را نمی‌دهد اما در همان زمان بسیاری از روحانیون در عرصه مبارزه به افشاگری علیه رژیم می‌پرداختند. تا سال 1356 و شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی که در متن جامعه مذهبی حرکت‌هایی به وجود آورد و سال اوج‌گیری نهضت اسلامی است ما از مهندس بازرگان هیچ فعالیت سیاسی سراغ نداریم؛ جز این‌که در اواخر همین سال کمیته ایرانی حقوق بشر را تشکیل می‌دهد.

در نگاه سیاسی بازرگان اصلاً چیزی به عنوان جهاد و مبارزه وجود ندارد. لذا او نه با مبارزه موافق بود و نه با سرنگونی رژیم پهلوی. البته این جزء مبانی فکری‌ او است. آنچه قابل تأمل است این است که نهضت آزادی‌ها هرگز قائل به انقلاب و مبارزه نبودند. لذا هیچ وقت در تفکر بازرگان و دوستانش مبارزه رویارو با رژیم پهلوی وجود نداشت و به همین دلیل بود که سیاست صبر و انتظار را مطرح می‌کرد.

بازرگان از سال 1330 که وارد جبهه ملی می‌شود تا سال 1370 کلامی علیه جبهه ملی صحبت نمی‌کند. درحالی که در آنجا شاپور بختیار حضور دارد که شخصی ضددین و لائیک است ولی بازرگان راحت با او کار می‌کند؛ با کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی و حتی با شخصیت ضددینی مثل خلیل ملکی، رهبر جامعه سوسیالیست‌ها و مجموعه رضا شایان، داریوش آشوری، حسین ملک و ... هم کار می‌کند. چراکه مبانی فکری او با آنان منطبق است. اما وقتی به مبانی دینی‌ای مثل شهید آیت‌الله بهشتی و شخصیت‌های دینی و در رأسش امام خمینی می‌رسد، تعارض بنیادی پیدا می‌کند. به تعبیر حضرت امام اینها از مدرسه آمدند و ما از حوزه؛ این تعارض در شورای انقلاب اسلامی (1359-1357) خودش را نشان داد.

بازرگان به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت

در این مرحله، مهدی بازرگان را در مقام نخست‌وزیر نظام جمهوری اسلامی با قید موقت بررسی می‌کنیم.

برخی مطرح می‌کنند که اگر او مشکلاتی در مبانی اندیشه‌اش داشت چطور به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد؟ امام خمینی در حکم نخست‌وزیری بازرگان قید می‌کنند که من شما را با پیشنهاد شورای انقلاب به عنوان نخست‌وزیر موقت جمهوری اسلامی تعیین می‌کنم و این که اعضای دولت شما از احزاب و گروه‌ها نباشند که صبغه گروهی و حزبی به خودش بگیرد.

اما در این دوره بازرگان علی‌رغم آن انتظاری که می‌رفت و عهد و پیمانی که با امام بسته بود مخالفت‌هایش را با نهادهای انقلاب از همان روز اول شروع کرد. او علیه کمیته‌های انقلاب اسلامی که در رأسش آیت‌الله مهدوی‌کنی بود مخالفت کرد؛ با جهاد سازندگی که شهید بهشتی مسئولش بود مقابله کرد و با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم مخالفت‌هایی داشت. او با نهادهای انقلابی شخصا و فکرا و عملا مخالف بود.

دولت موقت در رفراندم خواستار نظارت امریکایی‌ها شد اما همان‌جا با این درخواست برخورد شد. همچنین آن زمان موضوع جمهوری دمکراتیک اسلامی مطرح شد که با واکنش شدید امام خمینی مواجه شد و ایشان فرمودند: "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم‌تر، نه یک‌ کلمه بیش‌تر" نهایتا انتخابات برگزار و مجلس خبرگان تشکیل شد.

دولت موقت از همان ابتدا با مجلس خبرگان قانون اساسی مخالف بود. نهایتا این شد که با دستور یا پیشنهاد سفارت آمریکا مجلس خبرگان قانون اساسی منحل و یا تعطیل شود و این موضوع در هیئت دولت بازرگان مطرح می‌شود. نتیجتا اینکه آنها به دیدار امام می‌روند و حضرت امام نیز به شدت با آنان مخالفت می‌کنند.

امام در این رابطه در اول آبان 58 فرمودند: «همین آقایانی که فریاد می‏‌زنند که باید دموکراسی باشد، باید آزادی باشد، همین آقایان می‌نشینند دور هم و یک چیزی پیش خودشان می‏‌گویند و می‏‌خواهند تحمیل کنند به ملت. مثلاً مجلس خبرگان با اکثریت ملت رفته است و مشغول کار است، حالا می ‏بینیم که یک دسته چند نفری دور هم جمع می ‏شوند و می‏‌گویند مجلس خبرگان باید منحل بشود! من نمی‏‌دانم که این آقایانِ «باید منحل بشود» چه‏ کاره‏‌اند که می‏‌گویند باید منحل بشود. برای چه باید منحل بشود؟ برای اینکه این آقایان معمِّم هستند؟ برای اینکه این آقایان اهل علم هستند؟ برای اینکه آقایان به اسلام عقیده دارند، احکام اسلام را دارند جاری می‏‌کنند؟ چون گفتند که ولایت فقیه باید باشد، نظارت فقیه باید باشد؟ اینها از نظارت فقیه در امور می‏‌ترسند. می‏‌گویند قدرتمند می‏‌شود فقیه... ما می‏‌گوییم که شما می‏‌توانید که یک اقلیت ده نفر، صد نفر، هزار نفری می‏‌تواند که حالا بگوید ملت رأی داده است به جمهوری اسلامی، لکن باید جمهوری باشد، نه اسلامی؟ این «باید» یعنی چه؟ «باید این کار بشود! این «باید»[برای چیست؟] این صد نفر، هزار نفر، چه‏ کاره‌‏اند که در مقابل یک ملت «باید» می‏‌گویند؟»

همچنین امام در خرداد 1360 فرمودند: «قضی? طرح آنکه مجلس خبرگان منحل بشود که در زمان دولت موقت، این طرح شد... آن وقت آمدند آقایان پیش ما... آقای بازرگان و رفقایش گفتند: ما خیال داریم این مجلس را منحلش کنیم. من گفتم: شما چه کاره هستید اصلش که می‏‌خواهید این کار را بکنید! شما چه سمتی دارید که بتوانید مجلس منحل کنید؟ پا شوید بروید سراغ کارتان. وقتی دیدند محکم است مسئله، کنار رفتند.»

در نهایت به دلیل ارتباط بیش از اندازه بعضی از اعضای دولت موقت با آمریکایی‌ها، عملکرد نامطلوب دولت موقت و آن ملاقات معروف در الجزایر و بعد هم جریان تسخیر لانه جاسوسی امریکا، بازرگان از سمت خود استعفا داد.

بعد از سقوط دولت موقت، بازرگان کاملاً خود را جدا از نظام می‌بیند و همواره می‌کوشد از انقلاب، امام و نظام انتقاد کند. او در کتاب "بازیابی ارزش‌ها" می‌نویسد: «من از ابتدا با آیت‌الله خمینی اختلاف نظر داشتم. شاید ایشان متوجه نشده بود. ایشان ایران را برای اسلام می‌خواست و من اسلام را برای ایران می‌خواستم.» این همان تعارضی است که در اندیشه بازرگان وجود داشت اما قبلاً موقعیت بروز پیدا نکرده بود.


چهارشنبه 98 اسفند 21 , ساعت 8:57 عصر

بسترهای شکل‌گیری:

به راستی دوم خرداد معلول چه عواملی است؟‌ در پیدایش جریان دوم خرداد چه عواملی تأثیرگذار بودند؟ در یک نگاه اجمالی مهمترین بسترهای شکل‌گیری جریان دوم خرداد اشاره می‌گردد:‌

1- شکل‌گیری دولت سازندگی در سالهای 68 تا 76 و اجرای گفتمان توسعه اقتصادی در دولت‌ هاشمی رفسنجانی و بی‌توجهی به هنجارهای اجتماعی جامعه، منجر به ریزش رأی ایشان و شکست حزب کارگزاران در انتخابات مجلس پنجم، شکاف دولت- مردم و نیز افزایش نارضایتی توده‌ها گردید. «مشکلات اقتصادی آن قدر در انتخابات اثر داشت که آراء 16 میلیونی دور اول کاندیداتوری آقای هاشمی به حدود 10 میلیون رأی در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری ایشان تنزل داد. توده مردم در یک تحلیل ساده مشکلات موجود را نه متوجه شخص آقای هاشمی به کل شخصیت‌های مسئول در کشور متوجه می‌دانستند و بر این است در شناختی مسئول عمدتاً فرقی میان آقای هاشمی به عنوان رئیس‌جمهور و آقای ناطق نوری به عنوان رئیس مجلس قایل نبودند. و با رأی خود می‌خواستند به مرحله تازه‌ای وارد شوند."‌[1]

2- نقد سیاست‌های انقلاب و نظام دینی در عرصه فرهنگی کشور در دولت سازندگی از سوی جریان روشنفکری در حلقه کیان، مرکز مطالعات استراتژیک، حلقه سلام، و در اولویت قرار گرفتن جنگ نرم از سوی دشمنان خارجی و عدم توجه به هشدارهای جدی شبیخون فرهنگی رهبری فرزانه انقلاب، آسیب‌هایی را به فرهنگ و روحیه ملی دارد ساخت.

فرآیند و تحول:‌ گرانیگاه جریان دوم خرداد تحول و اصلاحات در کشور بود که خاتمی نماد برجسته آن به شمار می‌آمد. این جریان اگرچه در سوابق خود به جریان چپ مذهبی مشهور بود اما در گفتمان اصلاحات طیف‌های بی‌شماری از سنتی‌ها تا جریان میانه فرصت‌طلب و از جریان منفعل اصلاح‌طلب تا افراطیون رادیکال حضور داشتند که علیرغم اقبال هشت ساله افکار عمومی به آنان به دلایل گوناگون با ناکارآمدی مواجه شدند و با رخ داد سوم تیر 84، حاکمیت را به جریان اصولگرایان واگذار کردند.

جریان دوم خرداد «پس از انتخابات هفتم ریاست جمهوری، جبهه‌ای با حضور 18 گروه و حزب با عنوان شورای هماهنگی جبهه دوم خرداد» را ایجاد کردند که توانستند هشت سال حضورشان را در همه قوای نظام تثبیت و توسعه دهند. این جریان که در دهه 60 در بین دو جریان اصل کشور به جریان «چپ مذهبی» مشهور بود، در شاخصه‌های آن دیدگاه‌های سیاسی ضداستکباری، ضدصهیونیستی، و در نگاه‌های اقتصادی به اقتصاد دولتی و در دیدگاه‌های فرهنگی به نگرش ارزشی حامیان ولایت فقیه، عدالتخواهی و توده‌گرایی مشهور بودند، اما پس از رحلت حضرت امام خمینی (ره)، عمدتاً در تبعیت از ولایت فقیه و در عرصه‌های رقابت‌های انتخاباتی به نوعی دگردیسی و فاصله‌گیری از آرمانهای دهه آغاز انقلاب گرفتار شدند. آنها به سادگی در مقابل فرمان و نص ولایت، اجتهاد کرده و متأسفانه همانند دهه اول انقلاب همراهی لازم را با ولایت و جلوگیری از نفوذ نااهلان و نامحرمان به انقلاب و ایستادگی در مقابل دشمن را نداشتند.

جریان موسوم به اصلاح‌طلبی در طول هشت سال حاکمیت خود، رویکردی متفاوت از گذشته داشته و یا چرخش از پاشنه اقتصادی به سیاسی، به رسمیت شناختن رفتارهای اجتماعی جوانان، همبستگی نوین سیاسی، ظهور مطالبات انباشته شده سیاسی، احیای انتقادهای سازنده به نظام و فعال شدن در عرصه‌های سیاسی جامعه با شعارهای جدید همچون جامعه مدنی، جمهوریت، اصلاح‌طلبی را اعلام کردند. در رویکرد این جریان اهدافی چون گسترش مشارکت مردم و مشروعیت (مقبولیت) نظام، تقویت جمهوریت نظام نهادینه کردن مردم‌سالاری، بالفعل کردن ظرفیت‌های سیاسی قانون اساسی، تقویت نهادای مدنی، گسترش احزاب، احیای شوراهای اسلامی، گسترش آزادی، تقویت مطبوعات و فعال کردن جریاناتی چون دانشجویی مد نظر آنان قرار گرفت.

مبانی و شاخصه‌های فکری: اگرچه طیف‌ها و جناحهای جریان دوم خرداد در برخی عرصه‌ها اختلافاتی با هم دارند اما این جریان دارای دیدگاهی مشترک پیرامون مسایلی همچون نقش اجتماعی مذهب، آرمان و ارزشها، رهبری سیاسی، حقوق بشر، دموکراسی، اقتصاد، آزادی‌های اجتماعی و تنش‌زدایی در روابط خارجی دارند. در دیدگاه‌های اعتقادی این جریان نوعی نگاه حداقلی به نقش مذهب در اداره جامعه در میان اکثر طیف‌های آن قابل مشاهده است. «جریان مذکور دین را نه همچون دایره المعارف که به سان الفبایی فرض می‌کند که می‌تواند زبان دیگر (افزون بر زبان‌های رایج بشری) را به انسان بیاموزد. این زبان وحی است که با ترکیب حروف و لغات آن می‌تواند در زمان‌های مختلف به محصولات جدیدی دست یافت.» [2]

«در جریان دوم خرداد حضور طیف‌هایی» که آبشخور دیدگاه‌های آنها غربی بوده و تصور آنان از تغییر و تحول، عمدتاً تغییر ارزش‌ها، ساختارها و قوانین حاکم بوده، به گرایش نوگرایان دینی پیوند می‌خورد که بر محورهای دموکراسی و حقوق بشر غربی به عنوان دیدگاهی توانا و صلاحیت‌دار نگاه می‌کرد» [3]

اصلی‌ترین مباحث پایه‌های معرفت‌شناسی این نگرش را باید در مباحث پلورالیستی و هژمنوتیکی جستجو کرد. پلورالیسم دینی با تفکیک و جدایی ما بین ماهیت دینی و معارف بشری، معرفت دینی را حاصل تجربه افراد در شرایطی زمانی و مکانی مختلف می‌داند. بر این اساس هیچ معرفتی حقیقی و آسمانی نیست و هیچ تفاوتی بین ادیان وحیانی و غیر وحیانی یا آسمان و زمینی نیست. [4]

این نظریه، مبنا و پتانسیل ویژه‌ای برای دور کردن دین از صحنه اجتماعی و سیایس ایجاد می‌کند و به همین دلیل می‌توانست مبنای نظریه اصلاح‌طلبی قرار بگیرد.

نوگرایی دینی، سکولاریسم که دین مداری را به افراد و اعصار واگذار می‌کند و اصل آن را فارغ از دسترس انسانها قرار می‌دهند به نتایجی همچون «دین حداقلی و تجربی» می‌رسند. روحانیون از این نگاه تنها متولیان دین نیستند. چون این دین فقط به آنها اختصاص ندارد. علاوه بر این مدیریت یک حرفه و فنی کارشناسی است باید از دسترسی روحانیون خارج شود. [5]

اصلاح‌طلبان افراطی با مبنا قرار دادن نظریه فوق بعد از دوم خرداد 76 حرکتی بنیانگذاری کردند تا جامعه را به سوی سکولاریسم سوق دهند و با رادیکالی کردن شرایط، گفتمان دوم خرداد را به گفتمان تغییر را استحاله تبدیل کنند.

با دقت در مبانی و مواضع طیف‌های مختلف جریان دوم و مدعیان چپ دیروز شاهد چرخش‌ها و تغییراتی بوده‌ایم. در سال‌های دهه 60، غرب ستیزی، اعتقاد به اقتصاد دولتی، ‌توده‌گرایی و امثال آن از ویژگی‌های بارز آنان به شمار می‌رفت. این جریان در دهه هفتاد به دگردیسی سیاسی- فرهنگی گرفتار شد. غرب‌ستیزی جای خود را به غرب دولتی، اعتقاد به اقتصاد دولتی جای خود را به هواداری از اقتصاد سرمایه‌داری بازار آزاد و آرمانگرایی جای خود را به عمل‌گرایی و نگرش تساهل و تسامح داد.

گونه‌شناسی طیف‌ها و احزاب: جریان دوم خرداد و یا موسوم به اصلاح‌طلبان به چهار طیف برجسته دسته‌بندی می‌شوند. [6]

1- اصلاح‌طلبان سنتی: این طیف از باسابقه‌ترین گروههای سیاسی نظام بودند که در دهه اول انقلاب به جناح چپ سنتی مشهور و از فقه پویا دفاع می‌کردند. آنها در مجلس دوم، فراکسیون قدرتمند و در مجلس سوم طیف اکثریت و نیز اکثریت وزرای دولت مهندس موسوی بودند. در دهه دوم از نفوذ این جریان در دولت و مجلس کاسته شد و در نتیجه در نیمه اول دهه 70 در شرایط نیمه اپوزیسیون قرار گرفت. در نیمه دوم این دهه به تدریج به قدرت بازگشت دریای (قوای) مجریه و مقننه (مجلس ششم) را به دست گرفتند. این طیف در دهه 60 به عنوان بدنه ارزشی نظام شکافته شد اما در دهه 70 با تجدید نظر طلبی‌هایی عمل‌گرا شد. آنها در آغاز خود را خط امام خواندند و سپس به جناح چپ و یا اصلاح‌طلب سنتی معروف شدند. در انتخابات 76 سیدمحمد خاتمی مشهورترین چهره آن، رئیس قوه مجریه شد و در انتخابات 84 مهدی کروبی چهره دیگر این جناح، پس از شکست در انتخابات نهم، حزب اعتماد ملی را از نیروهای معتدل دوم خردادی فعال نمود.

طیف اصلاح‌طلبان سنتی از نظر اندیشه، مشروطه‌خواه و از ولایت فقیه تفسیری دموکراتیک در چارچوب قانون اساسی بویژه مجلس خبرگان رهبری دارند. پایگاه اجتماعی این جریان بیشتر در طبقات محروم شهرها و روستاها استراتژی سیاسی آنان آرامش فعال در داخل کشور است و به نوعی دموکراسی برخاسته از ریش سفیدی اعتقاد دارند و به دنبال نوعی آزادی مرحله به مرحله‌اند. [7] گروهها و احزاب برجسته این طیف شامل حزب اعتماد ملی (دبیر کلی مهدی کروبی) مجمع روحانیون مبارز (دبیر کلی موسوی خوئینی‌ها)، مجمع اسلامی بانوان (دبیر کلی خانم فاطمه کروبی)، حزب همبستگی (دبیر کلی راه‌چمنی)، مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم) (سید حسین موسوی تبریزی) و مجمع نیروهای خط امام (دبیر کلی محتشمی‌پور) است.

2- این طیف در دهه 60 به صورت سایه جناح‌های سیاسی چپ و راست حضور داشت. افراد این طیف مدعی فعال بودن حول محور هاشمی رفسنجانی هستند. این طیف در سلا 74 با تأسیس حزب کارگزاران سازندگی در دولت سازندگی، بخش قابل توجهی از مجلس پنجم را در اختیار گرفت، اما به تدریج خصوصاً پدر معنوی این حزب در مجلس ششم از سوی اصلاح‌طلبان رادیکال و اپوزیسیون ضربه سختی خورد. به تدریج گروه دیگر این جریان، حزب اعتدال و توسعه فعال شد که در انتخابات نهم با طرح گفتمان اعتدال‌گرا مطرح گردید.

در دیدگاههای این طیف باید گفت آنان «از نظر اندیشه سیاسی، مشروطه‌خواه هست و به نوعی حکمرانی توسعه‌گرا و نخبه‌گرا و تصمیم‌سازی نخبگان معتقدند و از نظر پایگاه اجتماعی به طبقه متوسط جامعه وابسته‌اند.

در همه دولتهای پس از انقلاب (تا قبل از دولت نهم) در اداره کشور حضور داشته و از سرمایه‌داری صنعتی دفاع می‌کردند. به بخش خصوصی اعتقاد داشته و در استراتژی سیاسی، آرامش در داخل و تنش‌زدایی در خارج را دنبال می‌کردند.» [8]

این طیف در ایدئولوژی آمیزه‌ای از آموزه‌های لیبرال و عمل‌گرایی و در رویکردها، عرف‌گرا و سکولار بودند. در اداره اقتصادی کشور به مدل‌های جهانی اقتصاد آزاد اعتقاد داشتند و در مسایل فرهنگی و اجتماعی دارای روحیه تساهل و تسامح و نگاه لیبرالی و در سیاست خارجی، دارای گرایش اعتدالی، مصلحت‌گرایی و واقع‌گرایی (حاکی از انوع انفعال و وادادگی) بودند.

3- طیف اصلاح‌طلبان رادیکال: ریشه‌های این طیف در دهه 60، طیف چپ سنتی بودند، که در دهه 70 به روشنفکران سیاسی تبدیل شدند. در سال 76 رهبر معنوی آنان را پس از انتخابات محمد خاتمی بر عهده گرفت.

در بررسی دیدگاههای این طیف، در اندیشه سیاسی در مرز جمهوریخواهی سیر می‌کند. در بحث ولایت فقیه، ایشان ناظر کلی و مقوله آن را از جنس نظارت می‌دانند. نه اعمال قدرت. حامی نوعی سکولاریسم به معنای استقلال نهاد دین از دولت و به اندیشه‌های مدرن نزدیک‌اند. پایگاه اجتماعی آنان روشنفکران و دانشگاهی‌ها هستند. استراتژی سیاسی آنان دموکراسی‌خواهی در داخل و تنش‌زایی در خارج بود. در پرونده هسته‌ای قائل به انفعال تا حد تعلیق و به دست آوردن اعتماد غرب حتماً با مذاکره با آمریکا بودند. و از نوعی الگوی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی و همچنین از عناصر اپوزیسیونی در حاکمیت دفاع می‌کرده و می‌کنند.

اصلاح‌طلبان رادیکال، به لحاظ فکری کاملاً در لیبرالیسم مستحیل گشته‌اند. به گونه‌ای که در حوزه اقتصاد، مواضع درهای باز و سرمایه سالاری را قبول دارند. در حوزه سیاست داخلی، طرفدار لیبرال دموکراسی و در حوزه سیاست خارجی، موضع پذیرش رسمی نظام سلطه حاکم بر روابط بین‌المللی‌اند. [9]

از مهمترین احزاب این طیف دفتر تحکیم وحدت (دبیری رضوی فقیه)، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (دبیر کلی محمد سلامتی) و حزب مشارکت (به دبیر کلی میرادامادی) هستند.

4- اصلاح‌طلبان اپوزیسیونی:‌ در این طیف احزاب و گروهای مختلف اصلاح‌طلب که در رفتار، ماضع اپوزیسیونی داشته‌اند. از ملی‌مذهبی‌های راست‌گرا و چپ‌گرا تا روشنفکران عرف‌گرا در طیف‌های رنگارنگ از گروههای چپ تا لیبرال را در بر می‌گیرد. این طیف در اندیشه سیاسی از مشروطه‌خواهی لیبرال تا جمهوری‌خواهی ناب را دنبال می‌کنند.

از نظر پایگاه اجتماعی عمدتاً‌ به طبقه متوسط و در فضای تمدن غرب زندگی می‌نمایند. بیشتر افراد آن از روشنفکران و دانشگاهیان بوده و در برخی مراکز صنفی و اقتصادی و بخش خصوص حضور دارند. استراتژی سیسای آنان کمک به فضای بین‌المللی برای وادار کردن نظام به تغییرات عمیق سیاسی است. آنها نظام نوین جهانی را قادر به پذیرش دموکراسی از سوی ایران می‌دانند و نسبت به فشارهای خارجی به ایران نظر مساعد دارند.

این طیف به دنبال اصلاحات به معنای ساختاری بوده و شعار آنها با اینکه توسعه سیاسی است اما معتقدند که ساختار فعلی قانون اساسی به بن رسیده و مفید و کارآمد نیست و باید عوض شود. آنها در ادبیات سیاسی خود دنبال جمهوری سکولار بودند و صرفاً رأی مردم را ملاک دانسته و اسلام را صرفاً دین رسمی عنوان کردند. این طیف پس از مجلس و دولت در صدد تسخیر سایر خاکریزها بودند. از این رو برای راه‌انداز یک جنبش اجتماعی تلاش کردند ت بقیه نهادهای نظام را عقب بزنند و با دو ابزار مهم مطبوعات متکثر و تظاهرات دانشجویی فعال بودند. مهمترین احزاب و گروههای سیاسی این طیف شامل نهضت آزادی (دبیر کلی ابراهیم یزدی)، ائتلاف ملی مذهبی متشکل از گروههای حلقه ایران فرد (دبیرکلی سحابی)، گروه پیام هاجر (خانم اعظم طالقانی)، جاما (دبیر کلی) نهضت مجاهدین خلق (دبیری لطف‌الله میثمی) جنبش مسلمانان مبارز (دبیر کلی حبیب‌الله پیمان)، بقایای دفتر تحکیم وحدت شاخه علامه و برخی چهره‌های سکولار همچون اکبر گنجی، محسن سازگارا و ... هستند.

گفتمان و مواضع:‌ در جبهه دوم خرداد گفتمان‌ها و عقاید مختلف و گاهاً متضادی در طول یک دهه گذشته از 76 تا 86 حاکم بوده، به گونه‌ای که در یک سر طیف آن، طیف‌های سنتی با ادعای حمایت از حاکمیت دینی (خط امامی) و اصلاح‌طلبی و در بخش دیگر آن طیف‌های میانه با گرایش لیبرالیستی منتهی‌الیه این جریان، طیف‌های افراطی بودند که با گرایشات سکولاریستی و اپوزیسیونی، در صدد براندازی حاکمیت دینی و جایگزینی نظام غیر دینی در ایران بودند. [10]

در دوران حاکمیت 8 ساله جریان دوم خرداد بر کشور ارزش‌های چپ مذهبی دیروز رها گردید و این جریان با محوریت سیدمحمد خاتمی عملا طیف جدیدی را با نگرش اسلام‌گرایان متجدد لیبرال دموکرات شکل داد اگرچه برخی جناحهای، آن همچون اکبر گنجی با رادیکالیزه کردن فضای سیاسی کشور در صدد عبور از قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی بودند و نهایتاً سر در کنگره آمریکا و نزد دشمنان ایران سر در آوردند. و در حقیقت لیبرال محض و ملی گردیدند. همچنین جناح‌هایی همچون حزب مشارکت و کارگزاران عملاً در طیف لیبرال دموکرات‌های مذهبی جای گرفتند و نیز در جریان دوم خرداد احزابی چون اعتماد ملی،‌ پس از حماسه سوم تیر 84 و حاکمیت اصولگرایان در کشور آقای مهدی کروبی، طیف جدید اسلام‌گرایان سوسیال دموکرات را با ادعای اعتدال‌گرایی و اصلاح‌طلبی»‌ تحت عنوان اعتماد ملی شکل دادند.


چهارشنبه 98 اسفند 21 , ساعت 8:57 عصر

عملکرد و رفتار: جریان دوم خرداد در طول هشت سال حاکمیت خود در سالهای 76 تا 84 دارای اقدامات، رفتار و مواضع خاصی بوده که به گوشه‌ای از آن اشاره می‌گردد: [12]

1- بعد فرهنگی و اجتماعی: آنچه پس از دوم خرداد 76 به وقوع پیوست سناریوی تقابل با ارزش‌های دینی بود. هجمه به دین و اعتقادات دینی با تکیه بر شعارهای تساهل و تسامح حمله به فقه و احکام شرعی، تهاجم به مقدسات اسلامی و ارزش‌ها مانند عاشورا و ادعیه مذهبی، ترویج ابتذال، بی‌بندوباری و اباحه‌گری، هجمه به ولایت فقیه و تخریب چهره امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری از محورهای اصلی هجمه آنان در مطبوعات زنجیره‌ای بوده که حکایت از برنامه‌ای از پیش طراحی شده برای سست کردن پایه‌های فرهنگی- مذهبی و اجتماعی جامعه داشت. در نگاه و عملکرد فرهنگی این جریان، طرح آموزه‌های ضددینی از سوی تئوریسین‌های افراطی این طیف که دین را افیون ملتها دانسته و آموزه‌های دینی را تیره و تاریک معرفی کردند، وحی را جزو توهمات دانسته و تقلید را کار ملیون اعلام کرده، قانون اساسی را بسته و استبداد دینی قلمداد کرده و تلاش برای پیاده کردن الگوی اصلاحات و طراحی دموکراسی هانتینگتون آمریکایی با بکارگیری مهره‌هایی چون هاله اسفندیاری، رامین جهانبگلو و دیگر مرتبطین مؤسسه صهیونیستی سوروس و طراحی استراتژی براندازی فرهنگی‌ با انقلاب مخملین در ایران از دیگر اقدامات شوم عناصر افراطی این جریان است.

در بعد اجتماعی نیز راه‌اندازی شورشهای اجتماعی همچون 18 تیر 78، کاهش خودباوری جوانان ترویج اشرافی‌گری،‌ جایگزین کردن گفتمان لیبرالیسم و سکولاریسم، قانون‌شکنی، تبدیل مطبوعات و رسانه‌های زنجیره‌ای به پایگاه دشمن، حمله به نهادهای انقلابی، زیر سؤال بردن دفاع مقدس، افشای اسناد محرمانه و سری نظام، تقویت اختلافات قومی و مذهبی،‌ترویج افکار فمنیستی و سکولار، تدوین و راه‌اندازی تئوری براندازی نرم و انعکاس اخبار رسانه‌های خارجی بدون تغییر از دیگر اقدامات برخی عناصر جریان دوم خرداد بوده است.

2- بعد سیاسی:  این جریان متاسفانه در سالهای حاکمیت گفتمان توسعه سیاسی،‌ پیوند مستحکمی با مخالفان نظام دینی داشتند. حمایت از عناصر گروهک‌های ملی- مذهبی و میدان دادن به آنان و ایجاد تنش‌های سیاسی و فضاسازی علیه نهادهای قضایی و امنیتی نظام پس از دستگیری در سال 79، حمایت از این عناصر برای ورود به مجلس ششم، همراهی و میدان‌داری در برپایی غائله‌های سیاسی سنگینی علیه شورای نگهبان (همچون تحصن نمایندگان و استعفای مسئولان کشور)، تلاش برای پیوند عناصر داخلی و اپوزیسیون خارج از کشور در اجلاس‌هایی چون برلین، برپایی فتنه‌هایی همچون 18 تیر 78، کوی دانشگاه و امثالهم عدم قاطعیت دولت در مواضع خارجی و داخلی، با ایجاد امید در اردوگاه دشمن، نرمش در مقابل استکبار، عقب‌نشینی از حق مردم و تعلیق فعالیت‌های هسته‌ای، تشدید مرزبندی‌ها و تقابل در درون نظام و اتخاذ رفتارهای اپوزیسیون و ساختار شکنی علیه حاکمیت دینی، اتخاذ تاکتیک‌های براندازانه چون حاکمیت دوگانه، خروج از قانون اساسی،‌ نافرمانی مدنی و ... از حرکت‌های مرموز جریان‌های افراطی دوم خرداد بود که هزینه‌های مادی و معنوی زیادی را بر نظام تحمیل کردند. آنان درصدد ایجاد چالش‌ها و بحران‌های مصنوعی در ارکان نظام، ایجاد تشنج در جامعه، تضعیف وحدت و امنیت ملی و فرسایش انقلاب و حاکمیت دینی بودند. [13]

3- بعد اقتصادی: این جریان تلاش برجسته‌ای برای تغییر فضای اقتصادی کشور در شرایط پس از دولت سازندگی و تشدید شکاف‌های طبقاتی در جامعه و نیز ایجاد فاصله بین مردم و مسئولان نداشته است. کارگزاران سازندگی دولت هاشمی در دولت خاتمی باقی ماندند. تداوم سیاست اقتصادی دوره قبل،‌ عدم اولویت به مسائل اقتصادی دو دولت جدید و ترکیب ناهمگون در عرصه مدیریت اقتصادی کشور از جمله عوامل پیدایش آشفتگی در شرایط اقتصادی کشور در این مقطع بوده است.

بیکاری بیش از پنج میلیون جوان، افزایش تورم و کاهش قدرت خرید اقشار جامعه، توقف و رکود پروژه‌های ملی، عمران و تولیدی در عرصه سازندگی کشور، کسری بودجه،‌ عدم حمایت لازم از اقشار محروم و ضعیف جامعه، مشکلات نظام بانکی و عدم توفیق در اجرای بانکداری اسلامی، ناهماهنگی و ضعف در سیستم اقتصادی دولت، بی‌توجهی به نیازها و مشکلات معیشتی مردم، بروکراسی گسترده و ناکارآمدی سیستم اداری و عدم اصلاح نظام اداری کشور، ضعف در پاسخگویی دستگاه‌های دولتی به مردم علی رغم طرح شعار دولت پاسخگو، اهتمام مجلس ششم و دولت خاتمی به مسایل سیاسی و جناحی و ... از نشانه‌های عدم موفقیت دولت اصلاحات در عرصه اقتصادی بوده است. در واقع باید گفت این جریان فرصت‌سوزیهای زیادی را در 8 سال حاکمیت خود داشته و در واقع در عرصه اقتصادی کارنامه قابل قبولی نتوانست ارائه دهد.[14]



[1]- ویژه نامه سیاسی، شهریور 1376، اداره سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، ص 143

[2]- محمد قوچانی، یقه سفیدها، انتشارات نقش و نگار، ص 62

[3]- جهاندار امیری، پدرخوانده‌ها و اصلاح‌طلب تجدیدنظر طلب، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 216

[4]- عبدالکریم سروش، جمله کیهان، ش26، ص 59

[5]- عبدالکریم سروش، جمله کیهان، ش27، ص 13، 14

[6]- رمضان شعبانی سارویی، اصلاح‌طلبان و انقلاب اسلامی، پیام انقلاب، ش 7 ص 30 ، 29.

[7]- محمد قوچانی، عصر جدید، سیاست نامه شرق، تهران 1384، ص 4.

[8]- همان، ص 5.

[9]- سیدنظام‌الدین موسوی، انتخابات نهم ریاست جمهوری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، ص 101

[10]-- رمضان شعبانی سارویی، جریان شناسی انتخابات هشتم،‌ فصلنامه مطالعات سیاسی روز، شماره 26 و 25 ، ص 84.

[11]-همان، ص 84

[12]- ر.ک: - رمضان شعبانی سارویی جریان اصلاح‌طلب، میثاق فرهنگیان بسیجی شماره2- -رمضان شعبانی سارویی، اصلاح‌طلبان انقلاب اسلامی، جناح انقلاب شماره 7- رمضان شعبانی سارویی، انتخابات نهم- رمضان شعبانی، جریان‌شناسی و انتخابات خبرگان، انتشارات اعتدال قم

[13]- رمضان شعبانی سارویی، جریان شناسی، جریان دوم خرداد، خبرنامه بسیج؛ شماره 17، 6 و 8625 ، ص 2.

[14]- همان،‌ شماره 24، 6، 86، ص2.


چهارشنبه 98 اسفند 21 , ساعت 8:53 عصر

جمع‌بندی:

1- گفتمان اصلاح‌طلبی، پروسه‌ای درون ساختاری است که نظام جمهوری اسلامی در طی سه دهه گذشته با آن مواجه بوده، چنانچه تحول‌خواهی بیش از هفتاد درصد مردم ایران بر اساس اصلاحات درون ساختاری است نه اصلاحات ساختارشکن که برخی طیف‌های جریان دوم خرداد درصدد تحقق آن بودند.

2- تقلیل حماسه بزرگ دوم خرداد به اصلاحات و تجدیدنظرطلبی، به میزانی که برای سکولارها جذابیت داشته، به میزان بیشتر برای مردم خسته کند. و ملال‌آور بود. شکاف‌های طبقاتی، تندرویها، افراط‌گریها و حریم‌شکنی‌ها، تقابل با ارزش‌های دینی و انقلابی و تضاد ایدئولوژیک، اختلافات درونی غفلت از مطالبات حقیقی مردم،‌ فقدان استراتژی، رفتار اپوزیسیونی، رابطه سالاری، قانون شکنی، رواج روح اشرافیت و کاهش ساده زیستی، و دهها مؤلفه دیگر باعث از دست دادن پایگاه اجتماعی و در نتیجه افول جریان دوم خرداد و مدعیان اصلاح‌طلبی در کشور شد.

3- اگرچه اصلاح‌طلبان در عنوان و راهبرد اصلاح‌طلبی اشتراک نظر داشه اما قرائت‌ها و برداشت‌های متفاوت و طیف‌های مختلف جریان اصلاح‌طلبی که دارای تضادهای بیشماری بوده، موجب شده برخی از آنان در ذیل گفتمان جمهوری اسلامی‌خواه و برخی در طیف مشروطه‌خواه و بعضی دیگر در طیف اصلاح‌طلبان دموکراسی‌خواه قرار گیرند.

4- در طیف‌بندی اصلاح‌طلبان، از طیف‌های سکولار تا طیف‌هایی که معتقد به نظام جمهوری اسلامی‌اند و نیز طیف‌های اصلاح‌طلب برانداز از هم تفکیک‌ و تمایز کرد.

5- جریان دوم خرداد و اصلاح‌طلبان، اگرچه در طراحی رویکرد و گفتمان اصلاح‌طلبی، مهندسی مناسبی و به موقعی در فضای سیاسی ایران در سال 76 ایجاد کردند و می‌توانستند با اندیشه اصلاح‌طلبی در درون نظام آن را تداوم بخشید، اما متأسفانه عملکرد، مواضع و رفتارهای نامناسب عمده اصلاح‌طلبان خصوصاً طیف رادیکال و اپوزیسیونی آن، عامل دوری آنان را در نزد افکار عمومی خواهم نمود.


چهارشنبه 98 اسفند 21 , ساعت 8:51 عصر

 جریان اپوزیسیون:‌

در هم مقاطع انقلاب، مخالفت در برابر نظام و ساختار آن، با بهره‌گیری از زمینه‌های تئوریک و نظری اپوزیسیون (مخالفت)، با هدف کسب قدرت به عنوان مهمترین هدف گروههای سیاسی وجود داشته است. درمقطع حضور جریان مدعی اصلاح‌طلبی، جریان‌های سیاسی مختلف اپوزیسیونی، با روش‌های گوناگون از جمله مبارزه انتخاباتی و پارلمانی تا براندازی و فروپاشی نظام سیاسی، در برابر نظام اسلامی صف‌آرایی کردند. از جریان‌های «اپوزیسیون در قدرت» تا «اپوزیسیون بر قدرت»‌ از طیف‌هایی که در حاکمیت بوده و رجزخوانی علیه حاکمیت دینی می‌رکدند تا ضد انقلابهایی که در خارج از حاکمیت و خارج از کشور بوده و درصدد براندازی حاکمیت جمهوری اسلامی بودند، همه آنها در طیف اپوزیسیونی جای می‌گرفتند که در یک سر طیف آن جریان‌های اپوزیسیونی که در صدد تغییر رفتار رهبران نظام جمهوری اسلامی بودند تا منتهی‌الیه این طیف که جریان‌های اپوزیسیونی که وابسته به آمریکا و قدرت‌های غربی و در یک جبهه هماهنگ و آشکار بر اساس راهبرد دشمنان نظام اسلامی با بهره‌گیری از فشار از بیرون و بی‌ثباتی‌‌سازی در درون، در صدد تغییر ساختار نظام جمهوری اسلامی و فروپاشی آن بودند را شامل می‌گردد.

تعریف:‌ در تعریفی که از «اپوزیسیون» گفته شده عبارت است از گروهها، حزب‌ها و افراد مخالف قانونی که خارج از حاکمیت و قدرت سیاسی هستند و وابستگی به دولت ندارند و در جهت خلاف اهداف دولت حرکت می‌کنند. آنان با نظارت مستقیم بر دولت، افکار عمومی را روشن می‌سازند تا امکان انتخاب دیگری در چارچوب قانون اساسی پیدا کنند.[1] آیا رفتار سیاسی برخی از گروههای سیاسی به قدرت رسیده، از نیمه دوم دهه هفتاد در ایران که در طیف «اپوزیسیون در قدرت» بودند، دایره جریان اپوزیسیونی را کامل و شامل می‌داند؟ قطعا باید با تعریف دیگری همه جریان‌های اپوزیسیونی را لحاظ نمود.

«اپوزیسیونی»‌را نیروی سیاسی شکل یافته و یا غیر متشکل مخالف دولت و یا قدرت مستقر اطلاق کرده‌اند. در جامعه‌شناسی سیاسی اندیشمندان همچون موریس دورژه نیروهای سیاسی جامعه را به سه گروه تقسیم‌بندی کرده‌اند:‌

 1- نیروهای سیاسی در دولت: آنها کنترل دولت و نظام را در دست دارند. اگرچه آنها شاید اختلاف سلیقه‌هایی در اداره کشور داشته باشند اما در اصول و مبانی و اصول بنیادین نظام (خط قرمز) هیچ گونه اختلاف نظری با هم ندارند.

2- گروههایی که با دولت هستند اما در درون دولت جای نمی‌گیرند، اصطلاحاً آنها را «اپوزیسیون قانونی» نامیده‌اند. این نیروهای سیاسی علاوه بر سیاستمداران و جریان با برخی سیاست‌ها در اداره کشور هم مخالفت می‌ورزند، اما مخالفت‌شان به اصول کلی و مبانی مشروعیت نظام بر نمی‌گردد. این گروه چاچوب قانونی موجود را در حکم قاعده بازی می‌پذیرند و در درون نظام به رقابت‌های سیاسی می‌پردازند.

3- اپوزیسیون بر دولت: گروههای معارضی که در براندازی نظام‌اند. این گروه نه تنها با مجریان سیاسی بلکه با اصول کلی و مبانی مشروعیت نظام هم مخالفت دارند. و به جریان‌هایی برانداز مشهورند.

از عوامل تعیین کننده پیدایش اپوزیسیون در جامعه ساختار قدرت سیاسی است. نهادینه شدن حق رأی، استقرار نظام پارلمانی، موروثی نبودن قدرت و دست به دست شدن و امثالهم راهگشای شکل‌گیری اپوزیسیون قانونی است. هر نظام و انقلابی به دلیل حذف برخی طبقات از عرصه سیاست و فراگیری و گستره برخی تغییرات اجتماعی سیاسی در جامعه، در درون خود حامل نیرویی به نام « اپوزیسیون» است.

نظام جمهوری اسلامی به دلیل گستردگی و نیز میزان اثرگذاری آن بر تحولات محیط ملی منطقه‌ای و بین‌المللی و پایه‌ریزی نظم نوین اسلامی و دینی و معنوی در عرصه‌های مختلف، مواجه با ایستادگی جریان‌های اپوزیسیونی داخلی و محیط سیاسی خارجی گردیده است. اگر چه میزان دوری و یا نزدیکی آنان و نیز شدت و ضعف و نحوه مواجهه آنان با نظام، طیف‌بندی جریان‌های اپوزیسیونی را تعیین می‌نموده است، اما از سوی دیگر به دلیل پشتوانه رضایت و اعتماد عمومی گسترده مردمی و نیز مشروعیت دینی و اهلی این نظام و هوشیاری رهبران و بصیرت آحاد جامعه اسلامی در مواجهه با جریان‌های اپوزیسیونی و شناخت دشمنان و طیف‌بندی آنان به دشمنان بی‌خطر و باخطر و یا دشمنان اصلی و فرعی، و نیز دشمنان درجه 1 و 2، صلابت اقتدار، بازدارندگی و پایداری نظام جمهوری اسلامی را در هم مقاطع انقلاب خصوصاً دهه اخیر رقم زده است.

دسته‌بندی و صورت‌بندی[2]: جریان اپوزیسیون ایرانی را با ملاک‌ها و شاخص‌های مختلف می‌توان به چند دست به صورت‌بندی کرد. «اپوزیسیون داخلی و خارجی»، «اپوزیسیون قانونی و برانداز»، «اپوزیسیون راست و چپ» و ... که هر یک از این سنخ‌شناسی اپوزیسیونی، دارای محاسن و معایبی است. اما در یک نگاه جامع‌تری که نگاه ترکیبی است می‌توان آن را بر مبنای نحوه تعامل آنها با نظام (استراتژی سیاسی) و دیدگاهها و اندیشه سیاسی و ایدئولوژیک، آنها را به چند طیف دسته‌بندی کرد. مهمترین طیف‌های جریان اپوزیسیون ایرانی عبارتند از:

1- طیف چپ: منظور از طیف چپ، گروهها و احزاب سیاسی بود، که از نقطه عزیمت سوسیالیستی و کمونیستی با مسایل جامعه برخورد می‌کرد. طیف‌های چپ در ایران اگر چه به شعب و گروهها متعدد و متفاوتی تقسیم شدند اما همه آنها «در جهان‌بینی از حیث اعتقاد به اصالت ماده (ماتریالیسم) و نفی اصالت جهان غیرمادی و الهی و افرادی مشترک بودند و مذهب را پدیده‌ای فرهنگی و عمدتاً به صورت روبنایی از مناسبات تولید ارزیابی می‌کردند اما در جزئیات مسایل با هم اختلاف داشتند.»‌[3]

مهمترین احزاب و گروههای چپ در مقطع بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، احزابی همچون حزب توده به رهبری احسان طبری و کیانوری؛ چریکهای خدایی خلق به رهبری بیژن جزنی و اشرف دهقان؛ حزب دموکرات‌ کردستان ایران (قاسملو و شرفکندی تا اواخر دهه 60 مصطفی هجری و عبدالله حسن‌زاده در دهه اخیر)، حزب کومله (به رهبری شیخ‌عزالدین حسینی در دهه 60 و ابراهیم علیزاده و عبدالله مهتدی، حمید تقوایی پس از آن، سازمان مجاهدین خلق (مسعود رجوی و مریم رجوی) می‌باشند.

در دهه دوم و سوم انقلاب اسلامی مهمترین طیف‌های جریان چپ شامل: حزب دمکراتیک مردم ایران، اتحاد

چپ کارگری،‌ راه کارگر جنبش فدائیان، سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، که در خارج از کشور به فعالیت‌های ضدانقلابی علیه نظام اسلامی مشغول‌اند.

طیف‌های نهضت مجاهدین خلق (گروه لطف‌الله میثمی)، حلقه ایران خرداد (عزت‌الله سحابی)، جنبشی مسلمانان مبارز (حبیب‌الله پیمان)، بازماندگان جاما، بنیاد شریعتی (احسان شریعتی) و امثالهم در داخل کشور مطرح می‌باشند.

بنابراین با ملاحظه در طیف چپ اپوزیسیونی، از نیروهای چپ سنتی مثل حزب توده و حزب دموکراتیک تا جریانات چپ جدید، در بررسی استراتژی سیاسی و تقدم کار فرهنگی بر کار سیاسی تا برخوردهای سیاسی و شیوه‌های براندازانه را می‌تون در آنها مشاهده کرد.

2- طیف اپوزیسیون ملی‌گرا:‌ منظور از آن، نیروها و احزابی که با نگرش‌ها و رویکردهای ایدئولوژی ناسیونالیسم و یا قومیت‌گرا (همانند پان ایرانیسم، پان عربیسم، پان ترکیسم و ...) به مخالفت با دولت و نظام جمهوری اسلامی برخاستند. در این طیف احزاب و گروههای مختلفی از ملی‌گرایان لائیک تا ملی‌گرایان مذهبی، از گروههایی که تأمل به مبارزه در درون حاکمیت تا جریانهایی که معتقد به مشی مبارزه با رژیم هستند را می‌توان مشاهده کرد.

مهمترین مبانی فکری جریان اپوزیسیون ملی‌گرا و قومیت‌گرا شامل: تکیه بر ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی و یا توجه به اصالت قومیت خاص (همانند پان عربیسم)،‌ تساهل در عرصه‌های سیاسی و علاقمندی به برقراری ارتباط با عزت خصوصاً آمریکا و دریافت حمایت‌های مالی و اعتباری از مجامع و مراکز غربی و در حقیقت کرنش در برابر نظام سلطه آمریکا، بهره‌گیری از اندیشه‌های لیبرالی و مکاتب غربی در مدیریت اقتصاد، سیاسی و فرهنگی جامعه، بی‌توجهی به نقش دینی در ابعاد اجتماعی و سیاسی خصوصاً‌ در زوایای گوناگون اداره جامعه و نظام سیاسی، پیروی از اندیشه‌های ملی‌گرایانه مصدق، جدایی دین از دولت و سیاست و در نتیجه پای‌بندی به سکولاریسم، فاصله‌گیری از روحانیت به عنوان مرجع فکری دینی و سیاسی جامعه و نظیر آن می‌باشد.

در دوران بعد از پیروزی انقلاب و در مقاطع اخیر، مهمترین احزاب و گروههای ملی‌گرا شامل جبهه ملی، طیف سلطنت‌طلبان و مشروطه‌خواهان، پهلوی خواهان (طیف رضا پهلوی)، طیف جمهوری‌خواهان ملی ایران (حسن شریعتمداری)، جبهه دموکراتیک مردم ایران) (بابک امیرخسروی،‌ آذرنور فرجاد آزاد)،‌ جبهه دموکراتیک ملی ایران (هدایت‌الله متین دفتری) تا گروهک‌های همچون پژواک و امثالهم می‌باشند.

3- طیف اپوزیسیون اصلاح‌طلب:‌ منظور از این طیف افراد، گروهها و احزاب مخالف دولت و یا نظام مردم‌سالار دینی ایرانی‌اند که در صدد تغییر گفتمان نظام دینی به نظام جمهوری و یا مشروطه و یا کاهش نقش و حضورشان اسلامیت در تاروپود کشوراند.

مهمترین مبانی فکری جریان اپوزیسیون مدعی اصلاح‌طلبی عبارتند از:‌ از نظر اندیشه سیاسی در امتداد بین جمهوریخواهی و مشروطه‌خواهی‌اند. اعتقاد به سکولاریسم و جدایی دین از نهایت دولت در نگاه حداقلی تا حداکثری کم‌رنگ کردن دین و یا حذف آن در عرصه عمومی جامعه بوده، در استراتژی سیاسی قائل به کمک به فضای بین‌المللی برای وادار کردن حاکمیت اسلامی به تغییرات عمیق سیاسی‌اند، اعتقاد به نظم نوین جهانی و وادار کردن ایران به پذیرش دموکراسی، حقوق بشر و دیگر قواعد و نرم‌های جهانی،‌ مخالفت شدید با اجرای قواعد دینی از سوی حاکمیت در دولت اسلامی همچون عدالت اجتماعی، طرح امنیت ملی و توجه به طبقات فقیر و توده‌های جامعه از سوی دولت اصولگرای کشورند.

مهمترین طیف‌های اپوزیسیونی اصلاح‌طلب از چهره‌هایی برجسته افراطی همچون اکبر گنجی، محمدحسن سازگارا، فریبرز رئیس‌‌دانا و فرخ‌نگهدار تا عناصر جنجالی دفتر تحکیم وحدت و نیز برخی جریان‌های اصلاح‌طلب راست همچون نهضت آزادی تا برخی عناصر رادیکال در برخی احزاب دوم خردادی مثل مشارکت و افرادی چون شیرین عبادی و اعضای کمپین و امثالهم در این طیف جای می‌گیرند.

4- طیف اپوزیسیون مذهبی: منظور از آن افراد، احزاب و گردهمایی بوده که با اعتقاد به این حداقلی به مخالفت با دولت و نظام اسلامی برمی‌خیزند. این طیف که در مقطع بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با حاکمیت جمهوری اسلامی روبرو گردید، به دلیل عدم اعتقاد به اداره دین در مدیریت کشور در عصر غیبت حضرت ولی عصر (عج)،‌ در مقابل نظام ولایی جمهوری اسلامی که در صدد برپایی مقدمات حاکمیت عدالت‌گستر جهانی مهدوی است، به صف‌آرایی و مقابله برخاست.

مهمترین مبانی این طیف اپوزیسیونی، نگاه حداقلی به اسلام و عدم اعتقاد به جامعیت دین و توان پاسخگویی آن در اداره جامعه و کشور اعتقاد به سکولاریسم و عدم پیوند دین با سیاست)، مخالفت در برابر نهادهای اسلامیت نظام همچون ولایت فقیه شورای نگهبان و مجلس خبرگان، تأکید بر جنبه‌های ظاهری اعمال و عبادات دینی،‌مخالفت با آموزه‌های انقلابی چون وحدت شیعه و سنی و دامن زدن به اختلاف بین مذاهب در ایران و مقابله تئوری و عملی با وحدت ملی و انسجام اسلامی و ... می‌باشد.

در این طیف احزابی چون انجمن حجتیه، برخی طیف‌های وابسته به وهابیت حرکت مکتب نقی‌زاده و امثالهم در این دسته جای می‌گیرند.

در جمع‌بندی باید اشاره کرد سابقه تدین دینداری و اسلام اهلیت در ایران، و برپایی نظام جمهوری اسلامی، به تقویت رابطه مقدس ولایی در ایران انجامیده و در نتیجه کلیه جریانات که در مسیر خلاف ارزشهای دینی و انقلابی ملت حرکت می‌کنند، همانند خشن و خاشاکهایی در پی‌ریزی تمدن و برپایی نظام و دولت اسلامی مردم انقلابی ایران، جز نابودی حیثیت و آبروی خود و افزایش زحمت و هوشیاری مردم، دستاوردی برای آنان در بر نخواهد داشت.

آنچه پایدار و ماندنی است جریان حق، راه و تفکر حق است که در کانون آن ولایت‌مداری مهمترین عامل تشخیص "سره از ناسره»‌ درستی یا نادرستی نقشه راه و همراهان است.


[1]- داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، انتشارات مروارید، چ چهارم، 1376، ص 5.

[2]- رمضان شعبانی سارویی، جریان شناسی، نشریه هدایت، انتشارات نمایندگی ولی فقیه در نمسا،1386، شماره 78 ص 65.

[3]- به اهتمام مصطفی میرسلیم، جریان شناسی فرهنگی بعد از انقلاب، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، ص 4.


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ